دل نوشته های ما
Reza & Parvane


شقایق گفت با خنده نه بیمارم نه تبدارم

شقایق گفت با خنده نه بیمارم نه تبدارم

اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم

گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ زیبایی

نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود

و صحرا در عطش میسوخت

تمام غنچه ها تشنه

ومن بی تاب و خشکیده

تنم در آتشی می سوخت

ز ره آمد یکی خسته

به پایش خار بنشسته

عشق از چهره اش پیدای پیدا بود

ز آنچه زیرلب می گفت

شنیدم سخت شیدا بود

نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود اما

طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد

از آن نوعی که من بودم

بگیرند ریشه اش رابسوزانند

برای دلبرش آندم شفا یابد

چنانچه با خودش می گفت

بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را

به دنبال گلش بوده

یکدم هم نیاسوده

که افتاد چشم او ناگه

به روی من

بدون لحظه ای تردید شتابان شد بسوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کردو

به ره افتاد

واو می رفت و من در دست او بودم

و او هر لحظه سر را رو به بالا ها

تشکر از خدا می کرد

پس از چندی

هوا چون کوره آتش زمین می سوخت

و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام میسوخت

به لب هایی که تاول داشت گفت

اما چه باید کرد

در صحرا که آبی نیست

به جانم هیچ تابی نیست

اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من

برای دلبرم هرگز دوایی نیست

و از این گل که جایی نیست

خودش تشنه بود اما

نمی فهمید حالش را چنان می رفت و

من در دست او بودم

وحالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت اما

راه پایان کو؟؟

نه حتی آبی نسیمی در بیابان کو؟؟

ودیگر داشت در دستش تمام جان من میسوخت

که نا گه

روی زانوی خود خم شد

دگر از صبر او کم شد

دلش لبریز ماتم شد

کمی اندیشه کرد آنگه

مرا در گوشه ای ار آن بیابان کاشت

نشست و سینه را با سنگ خارایی

زهم بشکافت ...

زهم بشکافت ...

صدای قلب او گویی جهان را زیر و رو می کرد

زمین و آسمان را پشت و رو می کرد

و هر چیزی که هر جا بود با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه میگویم!!

به جای آب خونش را

به من می داد

و بر لب های اوفریاد:

"بمان ای گل"

که تو تاج سرم هستی

دوای دلبرم هستی

بمان ای گل

ومن ماندم

نشان عشق و شیدایی

و با این رنگ و زیبایی

و نام من شقایق شد

گل همیشه عاشق شد


دو شنبه 20 خرداد 1398برچسب:,

|
 

رویاهایت را رها مکن...
بگذار هر روز رویایی باشد بگذار هر روز دلیلی باشد برای زندگی ر ویاهایت را رها مکن...
میدانم بسیار دشوار است و گاهی تردید می کنی که به این همه می ارزد؟
به زندگی اعتماد کن در آمدن آفتاب را بنگر و خدایت را ستایش کن
و من به تو ا یمان دارم
.


دو شنبه 11 شهريور 1392برچسب:,

|
 

دوست میدارمت..

راز این گفته را باد صبا میداند ..دارمت دوست به قدری که خدا میداند


دو شنبه 11 شهريور 1392برچسب:,

|
 

!!!

این بی تفاوتیها...



این بی خبری ها...



گاهی دیدار از سر اجبار...



نبودن ها... ندیدن ها...



یعنی برو...!



گاهی چقدر خنگ می شویم...!


پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:,

|
 

تو همیشه با منی

 دلم برات تنگ شده….. اما من… من میتونم این دوری رو تحمل کنم…

به فاصله ها فکرنمیکنم …… میدونی چرا؟؟ آخه … جای نگاهت رو نگاهم مونده ….

هنوز عطر دستات رواز دستام میتونم استشمام کنم…. رد احساست روی دلم جا مونده …

میتونم تپشهای قلبت رو بشمارم ….. چشمای بیقرارت هنوزم دارن باهام حرف میزنن…


پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:,

|
 

عشق یعنی.....


یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:,

|
 

نگین سجادیان


شنبه 18 خرداد 1392برچسب:,

|
 

چه تمام نشدنی است خیال تو.


جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,

|
 

!!!!!!!!!!!!!!!!1


جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,

|
 

دیوار شهر


بر دیوارِ این شهر
نوشته ای نیست
جز جهل
پیوندی نیست
جز فریب
و یادی نیست
جز رنجِ بسیار
بر منِ قربانی شده ی دیروز

بر دیوارِ این شهر
هر چه هست
نیرنگ است و خدعه
برای بلعیدن من و تو
به اشک و آه و حسرت و نفرین

بر دیوارِ این شهر
هر چه می بینی
عادات دیرینِ اشتباه است
که هزار گونه ی تزویر
به خود گرفته است
برای بستنِ خورشید
برای شکستنِ نور
و برای برچیدنِ ستاره
از هستیِ موجود!


جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,

|
 

خدایا.........

خدایا!


آغوشت را امشب به من میدهی؟؟

برای گفتن چیزی ندارم، اما برای شنفتن حرفهای تو گوش بسیار...

می شود من بغض کنم،

تو بگویی: مگر خدایت نباشد که تو اینگونه بغض کنی...

می شود من بگویم خدایا؟؟

تو بگویی:جان ودلم....

میشود بیایی؟!!!!!!!!!!!!!!!!


جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,

|
 

عید مبعث مبارک

 

آن شب ، شب بیست و هفتم رجب بود . محمد غرق در اندیشه بود که ناگهان صدایی گیرا و گرم درغار پیچید : بخوان! بخوان به نام پروردگارت که بیافرید ، آدمی را از لخته خونی آفرید ، بخوان که پروردگار تو ارجمندترین است ، همو که با قلم آموخت ، و به آدمی آنچه را که نمی دانست بیاموخت . . . عید مبعث مبارک باد .


جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,

|
 

قلب یخی


پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:,

|
 

..................

نگران تو نیستم !


می دانم همیشه کسی کنارت خواهد بود تا دستانت را پر کند
نگران خودم هستم که هیچکسی دستانم را آرام نمی کند


پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:,

|
 

مخاطب خاص

مخاطب خاص اگه خـــاص باشه . . . !
لازم نیست تو دورش رو از این و اون خلوت کنی!
خودش واسه بودن تو همه رو کنار میزنه!
لازم نیست واسش دنیا رو بخری تا بمونه . . .
خودش قدر یه شاخه گلتو میدونه!
لازم نیست هرکسی رو توجیه کنی و سرش رقابت کنی که عشــق مـــنه…
… خودش تو رو به همه دنیا نشون میده …
لازم نیست نگران باشی که اگه بره…
خودش بهت ثابت میکنه اومده که بمونه!!!


پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:,

|
 

دلم پر است

دلم پر است, انقدر که گاهی اضافه اش از گوشه ی چشمانم میریزد...
 


پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:,

|
 

ساده نگذر...


هرچه مغرور تر باشـــــي ،
تشنه ترند براي با تو بودن...
و هرچه دســـت نيـــافتنـــــي باشي،
بيشتر به دنبالت مي آيند...
امان از روزي كه غروري نداشته باشي،
و بي ريا به آنها محبت كني...
انوقت تـــــورا هيچوقت نميبيند...
ســــاده
از كـــنارت عبور ميكنند

... !!!


پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:,

|
 

سکوت

بعضی وقتا سکوت میکنی
چون اینقدر رنجیدی که نمی خوای حرفی بزنی ...

بعضی وقتا سکوت میکنی
چون واقعآ حرفی واسه گفتن نداری ...



گاه سکوت یه اعتراضه ،

گاهی هم انتظار ...

اما بیشتر وقتا سکوت واسه اینه که
هیچ کلمه ای نمی تونه غمی رو که توو وجودت داری ، توصیف کنه


پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:,

|
 

عشق یعنی که از تو بنویسم...

عشق یعنی کـــــه زیرسیگارت / مــانده خــالی فقط به خاطر من

بـُردن از پـلـه تــــــا سر ِ کـوچـه / آشغـالی ...... فقط به خاطر من

عشق یعنی کنار سُفره ی شام / بی تـظاهر بـه غم غـذا بخـوری

من  بــه رویـت نیــــاورم  زیــــرا / سر حـــالی ...فقط به خاطر من

عشق یعنی گــذشتن از اخبــار / دادن  کنتـرل  بــه  سمتـم  هـُل

دیــــــدن داستــان مسخــره ی / سریـــــالــــی فقط به خاطر من

عشق یعنی کـــه از تو بنویسم / تـو نخـوانی  و  مـن بفهمـم کــه

شعـرهــایـم شدنــد ایـن دفعـه / گوشمــالی... فقط به خاطر من

 

ولی احساس من عوض نشود / تــآ ابد ... از تـو ... شعر بنویسم

طی کُنم بـــا غـرور و درد ِ تمام / بی خیـــالی ..فقط به خاطر تـو

عشق یعنی گذشت کردن من / بعد ِ یک عصر ...تـلخ ... تنهــایی

یــا فرامـــوش کـــردن ِ حــرف ِ / پـارســـالی .. فقط به خاطر تـو

 

عشق یـعنی .... تَصَوُری زیبـــا / در  عبـــور تمـــــام ِ  ذهنیت ات

یــا رسیدن به حس و حالی خوش / اعتدالی ,فقط به خاطر مــا



چهار شنبه 15 خرداد 1392برچسب:,

|
 

بنگر....


چهار شنبه 15 خرداد 1392برچسب:,

|
 

..........

هر روز تكراريست

صبح هم ماجرای ساده ایست

گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند


چهار شنبه 15 خرداد 1392برچسب:,

|
 

بوسه

بوسه

شب دو دلداده در آن کوچه ی تنگ
مانده در ظلمت دهلیز خموش
اختران دوخته بر منظره چشم
ماه بر بام سراپا شده گوش
در میان بود به هنگام وداع
گفتگویی به سکوت و به نگاه
دیده ی عاشق و لعل لب یار
دل معشوقه و غوغای نگاه
عقل رو کرد به تاریکی ها
عشق همچون گل مهتاب شکفت،
عاشق تشنه لب بوسه طلب
هم چنان شرح تمنا می گفت
سینه بر سینه ی معشوق فشرد
بوسه ای زان لب شیرین بربود
دختر از شرم سر انداخت به زیر
ناز می کرد،ولی راضی بود!
اولین بوسه ی جان پرور عشق
لذت انگیزتر از شهد و شراب
لاجرم تشنه ی صحرای فراق
به یکی بوسه نگردد سیراب
نوبت بوسه ی دوم که رسید،
دخترک دست تمنا برداشت
عاشق تشنه که این ناز بدید
بوسه را بر لب معشوق گذاشت!
فریدون مشیری


سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,

|
 

سیاه پوشیده بود

سیاه پوشیده بود ، به جنگل آمد .. استوار بودم و تنومند !

من را انتخاب کرد ...
دستی به تنه ام کشید تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم تر ...
به خود میبالیدم ، دیگر نمی خواستم درخت باشم ، آینده ی خوبی در انتظارم بود !
سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد ، او تنومند تر بود ...
 مرا رها کرد با زخم هایم ، او را برد ... و من که نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه ای ، نه عصای پیر مردی ...
خشک شدم ..
---
بازی با احساسات مثل داستان تبر و درخت می مونه ..
ای تبر به دست ، تا مطمئن نشدی تبر نزن !
ای انسان ، تا مطمئن نشدی ، احساس نریز .. زخمی می شود ... در آرزوی تخته سیاه شدن ، خشک می شود !!!


سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,

|
 

این مردهای غمگین و نازنین

این مردهای غمگین نازنین

 این نوشته از وبلاگ خانمی به نام الهام برداشت شده، به نظرم خیلی جالبه و از یک خانم بعید!

 یک وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد. هیچ کس از دنیای مردانه ...نمی گوید. هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمیکند. هیچ انجمنی با پسوند «... مردان» خاص نمیشود. مرد ها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند. این روزها همه یک بلند گو دست گرفته اند و از حقوق و دردها و دنیای زنان می گویند. در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مردها است. یکی از همین مردهایی که دوستمان دارند. وقتی میخواهند حرف خاصی بزنند هول می شوند. حتی همان مرد هایی که دوستمان داشتند ولی رفتند...

 یکی از همین مرد های همیشه خسته. از همین هایی که از 18 سالگی دویدن را شروع میکنند. و مدام باید عقب باشند. مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند. سربازی، کار، در آمد، تحصیل... همه از مرد ها همه توقعی دارند. باید تحصیل کرده باشند. پولدار، خوشتیپ، قد بلند، خوش اخلاق، قوی... و خدا نکند یکی از اینها نباشند...

 ما هم برای خودمان خوشیم! مثلن از مردی که صبح تا شب دارد برای در آمد بیشتر برای فراهم کردن یک زندگی خوب برای ما که عشقشان باشیم به قولی سگ دو می زند، توقع داریم که شبش بیاید زیر پنجره مان ویالون بزند و از مردی که زیر پنجره مان ویالون می زند توقع داریم که عضو ارشد هیات مدیره ی شرکت واردات رادیاتور باشد. توقع داریم همزمان دوستمان داشته باشند، زندگی مان را تامین کنند، صبور باشند و دلداریمان بدهند، خوب کار کنند و همیشه بوی خوب بدهند و زود به زود سلمانی بروند و غذاهای بد مزه مارا با اشتیاق بخورند و با ما مهمانی هایی که دوست داریم بیایند و هر کسی را که ما دوست داریم دوست داشته باشند و دوست های دوران مجردیشان را فراموش کنند و نان استاپ توی جمع قربان صدقه مان بروند و هیچ زن زیباتری را اصلن نبینند و حتی یک نخ هم سیگار نکشند!

 مرد ها دنیای غمگین صبورانه ای دارند. بیایید قبول کنیم. مرد ها صبرشان از ما بیشتر است. وقت هایی که داد میزنند وقت هایی هم که توی خیابان دست به یقه می شوند وقت هایی که چکشان پاس نمیشود وقت هایی که جواب اس ام اس شب به خیر را نمیدهند وقت هایی که عرق کرده اند وقت هایی که کفششان کثیف است تمام این وقت ها خسته اند و کمی غمگین. و ما موجودات کوچک شگفت انگیز غرغروی بی طاقت را دوست دارند. دوستمان دارند و ما همیشه فکر میکنیم که نکند من را برای خودم نمیخواهد برای زیبایی ام میخواهد، نکند من را برای شب هایش میخواهد؟ نکند من را برای چال روی لپم میخواهد؟ در حالی که دوستمان دارند؛ ساده و منطقی... مرد ها همه دنیایشان همین طوری است. ساده و منطقی... درست بر عکس دنیای ما.

 بیایید بس کنیم. بیایید میکرفون ها و تابلو های اعتراضیمان را کنار بگذاریم. من فکر میکنم مرد ها، واقعن مرد ها، انقدر ها که داریم نشان میدهیم بد نیستند. مردها احتمالن دلشان زنی میخواهد که کنارش آرامش داشته باشند. فقط همین. کمی آرامش در ازای همه فشار ها و استرس هایی که برای خوشبخت کردن ما تحمل میکنند. کمی آرامش در ازای قصر رویایی که ما طلب میکنیم... بر خلاف زندگی پر دغدغه ای که دارند، تعریف مردها از خوشبختی خیلی ساده است.


سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,

|
 

مرا ببوس ای....


سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,

|
 

اینگونه زنده ام


سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,

|
 

خدایا ...


شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,

|
 

به یاد پدر.....

دردها فراموش می شوند
ولی همدردها هرگز!!!!
من بودن آنهایی را می خواهم
که حتی یادشان زندگی را زیباتر می کند!!!!


شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,

|
 

هومن شریفی

الف : دلم می خواد یه جاده دقیقا از وسط چاردیواریم رد شه

ب : چرا ؟

الف : اینکه وقتی منتظر یه مسافر باشی

برای دیگران اولش قابل احترامه بعد یه مدت خنده داره ....

ب : پس تو هم قبول داری دیوار ها خیلی آدمای پخته ای هستند ؟؟

الف : آره ... بلدند هرچی که دیدند به روشون نیارند ....

حالا تو می خوای گریه کن ... می خوای با سایه ی آباژورت برقص ...

می خوای تو رختخواب یه جای خالی رو بغل کن ..........

اونا درک می کنند آدم یه وقتایی اصلا آدم نیست ............


شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,

|
 

آب میچکد از چشمانم

آب میچکد از چشمانم
دلتنگی های فراموش شده اند بی گمان...!
میلرزند دستانم...
خاطرات هجوم آورده اند بی شک...!
حرکت آهسته اند تمام اتفاقات
و من یادآوریِ حضورت را با حرکت آهسته دوست دارم
... وقتی در آغوش کشیدنت ســــــــــــالها طول میکشد...
قرن ها بعد که از خواب برمیخیزم هنوز دستم روی گونه هایت مانده است...
حرکت آهسته ی بودن با تو را دوست دارم
کاش همه چیز به سادگیِ نوشتن بود...

مثلا به سادگیِ نوشتن این جملات:
تا دیدارت کنار جاده ی قدیمی چیزی نمانده
تا خواندن دیوان چند برگی اشعارت راهی نیست
تا شنیدن خنده های از تهِ دلت...
تا دستهایت...و صدایت...
بودنت...و ماندنت...
بودنت زیباترین تکرارِ مکررات و اشکهایم زلال ترین چشمه های شادمانی...


شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد



به وبلاگ من خوش آمدید

نازترین عکسهای ایرانی

 

 

رضا و پروانه

 

شهريور 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392

 

دوست میدارمت..
!!!
تو همیشه با منی
شقایق گفت با خنده نه بیمارم نه تبدارم
عشق یعنی.....
نگین سجادیان
چه تمام نشدنی است خیال تو.
!!!!!!!!!!!!!!!!1
دیوار شهر
خدایا.........
عید مبعث مبارک
قلب یخی
..................
مخاطب خاص
دلم پر است
ساده نگذر...
سکوت
عشق یعنی که از تو بنویسم...
بنگر....
..........
بوسه
سیاه پوشیده بود
این مردهای غمگین و نازنین
مرا ببوس ای....
اینگونه زنده ام
خدایا ...
به یاد پدر.....
هومن شریفی
آب میچکد از چشمانم
کیستی تو؟؟؟؟؟؟؟؟
مرجان ریخته گر
اینگونه نگاه کنید !!!!!!!
کاش بودی!!!!!!
آریا آریا پور
قاسم آهنین جان
علی یاری
نزار قبانی
قاسم آهنین جان
آریا آریا پور

 


آوای سکوت
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
صیغه یابی
جلو پنجره زوتی
درگاه پرداخت

 

حواله یوان به چین
خرید از علی اکسپرس
دزدگیر دوچرخه
دوست یابی انلاین
سفارش آنلاین قلیون

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

Alternative content


دریافت همین آهنگ

.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->